loading...
زندگی نامه حضرت محمد (ص)
حامد ملازهی بازدید : 55 پنجشنبه 03 اسفند 1391 نظرات (0)

 

 

تازه داماد در آغوش شهادت :

در بين اجساد پاک شهيدان احد،جسدى ديده مى شد كه سند زنده فداكارى و جانبازى سربازان مسلمان بود. حنظله جوانى بود كه حدود بيست و چهار سال از عمرش گذشته و درست در همان شبى كه روز آن جنگ احد اتفاق افتاد، مقدمات ازدواجش فراهم شده بود.

رسول خدا(ص ) به اين جوان اجازه فرمود كه براى انجام ازدواج در مدينه بماند و سپس به مجاهدين بپيوندد.

در مهمانی كه به عنوان وليمه دامادى بر پا شده بود، گروهى از مسلمانان با اين كه عازم جنگ بودند، حضور يافتند و پس از صرف شام ، داماد را به حجله فرستادند و رفتند.

سحرگاه ، تازه عروس ، حنظله-داماد-را ديد كه زره مى پوشد و سلاح جنگ بر تن مى كند. اين عمل براى او عجيب و باور نكردنى بود. با حيرت پرسيد: مگر پیامبر خدا تو را از جنگ معاف نفرموده است؟

حنظله زير لب گفت:چرا.زن پرسيد: پس براى چه زره پوشيده و شمشير بسته اى؟گفت:مى خواهم به سپاه اسلام ملحق شوم . گفت : پس مرا به كه مى سپارى؟حنظله در حالی كه صدايش از ايمان محكم و تصميم قاطع او حكايت مى كرد، گفت : به خدا مى سپارم .

عروس براى منصرف ساختن حنظله به گريه و التماس و زارى متوسل شد. ولى اثرى در اراده داماد ننمود. در آخرين لحظات كه حنظله مى خواست قدم از اتاق بيرون بگذارد، زن گفت : لحظه اى صبر كن!آن گاه با شتاب از خانه بيرون جست و چند تن از همسايگان را با خود به خانه آورد و رو به شوهر خود كرد و گفت : در حضور اين چند نفر اقرار كن كه با من ازدواج كرده اى.حنظله گفت : اقرار مى كنم ولى منظور تو از اين اقرار چيست ؟

عروس در حالى كه گريه راه گلويش را گرفته بود، رو به حضار كرد و گفت : ديشب در خواب ديدم كه درهاى آسمان باز شد و حنظله به سوى بالا پرواز كرد و از نظرم ناپديد گرديد. من مى دانم كه شوهرم از اين جنگ برنخواهد گشت . خواستم شما گواه باشيد كه اگر فرزندى از من به وجود آمد، به شوهرم حنظله متعلق خواهد بود.

اين موانع كه بر سر راه حنظله به وجود آمده بود، روى قاعده طبيعى بايد او را از تصميم خود باز دارد. ولى ايمان به خدا و عشق به جانبازى كه در اعماق قلبش ريشه دوانده بود، مانند جاذبه نيرومند او را به سوى ميدان جنگ مى كشيد. آخرالامر با همسر عزيزش خداحافظى كرد و پشت پا به عيش و نوش دنيا زد و خود را به جبهه جنگ رسانيد.

حنظله در ميدان احد، مردانه به صفوف حمله مى كرد و از دين خدا حمايت مى نمود. ناگاه از سپاهيان قريش نيزه خود را به شكم او فرو برد. وى به جاى اين كه به عقب برگردد تا از فشار نيزه در امان بماند، جلو رفت و با جلو رفتن ، نيزه از پشتش به در آمد. ولى در آخرين لخظه ی حیاتش كه كاملا به قاتل خود نزديک شده بود، با شمشيرش سر از بدن او برداشت .

به اين ترتيب حنظله به شهادت رسيد و خوابى كه همسرش ديده بود، تعبير شد و به گفته ی مورخين ، چون اين جوان موفق نشده بود غسل جنابت به جاى آورد، فرشتگان آسمان وى را غسل دادند و به اين جهت او را غسيل الملائكه ناميدند.

 

 بقیه مطالب در ادامه مطلب

 

 

 

 

براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 10
  • بازدید سال : 32
  • بازدید کلی : 3,279