صلح حديبية
كتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 490
نويسنده: احمد علی ملازهی
در ماه ذى قعده سال ششم بود كه رسول خدا(ص)در خواب ديد با يارانش به مكه رفته و به طواف خانه خدا و انجام مناسك عمره موفق گشتهاند. پيغمبر اين خواب را براى اصحاب نقل كرده و وعده آن را به آنها داد و به دنبال آن از مسلمانان و قبايل اطراف مدينه دعوت كرد با او براى انجام عمره به سوى مكه حركت كنند.
قبايل مزبور بجز عده معدودى دعوت آن حضرت را نپذيرفتند و تنها همان مهاجر و انصار مدينه بودند كه اكثرا آماده حركتشدند و به همراه آن حضرت از مدينه بيرون رفتند.
همراهان آن حضرت را در اين سفر برخى هفتصد نفر و برخى يك هزار و چهارصد نفر نوشتهاند.
پيغمبر اسلام مقدارى كه از مدينه بيرون رفت و به«ذى الحليفة» - كه اكنون به نام مسجدى كه در آنجا بنا شده به«مسجد شجره»معروف است - رسيد جامه احرام پوشيد و هفتاد شتر نيز كه همراه برداشته بود نشانه قربانى بر آنها زد و از جلو براند تا به افرادى كه خبر حركت او را به قريش مىرسانند بفهماند كه به قصد جنگ بيرون نيامده بلكه منظور او تنها انجام عمره و طواف خانه خداست.
پيغمبر اسلام و همراهان همچنان«لبيك»گويان تا«عسفان»كه نام جايى است در دو منزلى مكه پيش راندند و در آنجا به مردى بشير نام - كه از قبيله خزاعه بود برخورد و اوضاع را از او جويا شد و بشير در پاسخ آن حضرت عرض كرد: قريش كهاز ركتشما مطلع شدهاند براى جلوگيرى از شما همگى از شهر خارج شده و زن و بچههاى خود را همراه آوردهاند و سوگند ياد كردهاند تا نگذارند به هيچ قيمتى شما داخل مكه شويد و خالد بن وليد را با دويست نفر از جلو فرستاده تا خود نيز به دنبال او برسند و خالد با همراهان تا«كراع الغميم» (1) آمدهاند.
پيغمبر فرمود: واى بر قريش كه هستى خود را در اين كينه توزيها از دست دادهاند چه مىشد كه اينها از همان آغاز مرا با ساير قبايل عرب وا مىگذاردند تا اگر آنها بر من پيروز مىشدند مقصودشان حاصل مىشد، و اگر من بر آنها غالب مىشدم قريش اسلام را مىپذيرفتند اگر اين كار را هم نمىكردند با نيرو و قوه با من مىجنگيدند، اينها چه مىپندارند؟به خدا سوگند من در راه اين دينى كه خدا مرا بدان مبعوث فرموده آن قدر مىجنگم تا خدا آن را پيروز گرداند يا جان خود را بر سر اين كار گذارده و كشته شوم!
به دنبال آن، رو به همراهان كرده فرمود: كيست تا ما را از راهى ببرد كه با قريش برخورد نكنيم؟
مردى از قبيله اسلم كه راههاى حجاز را خوب مىدانست پيش آمده و انجام اين كار را بر عهده گرفتسپس جلو افتاده و مهار شتر پيغمبر را به دست گرفت و از ميان درهها و سنكلاخهاى سخت آنها را عبور داده و پس از اينكه راههاى دشوار و سختى را پشتسر گذاردند به فضاى باز و وسيعى رسيدند و همچنان تا«حديبيه»كه نام دهى است در نزديكى مكه - و فاصله آن تا مكه يك منزل راه بود - پيش رفتند.
در آنجا به گفته ابن اسحاق - ناگهان شتر از رفتن ايستاد و ديگر پيش نرفت. پيغمبر دانست كه در اين كار سرى است و از اين رو وقتى اصحاب گفتند: شتر وامانده و نمىتواند راه برود؟فرمود: نه، وانمانده بلكه آن كس كه فيل را از رفتن به سوى مكه بازداشت اين شتر را هم از حركتباز داشته است و من امروز هر پيشنهادى قريش بكنند كه داير بر مراعات جنبه خويشاوندى باشد مىپذيرم و به دنبال آن دستور داد همراهان پياده شوند و در آنجا منزل كنند. لشكر اسلام در آن سرزمين فرود آمد اما از نظر بىآبى رنج مىبردند و از اين رو به رسول خدا(ص)عرض كردند: در اين سرزمين آبى يافت نمىشود؟پيغمبر اسلام از تيردان چرمى خود، تيرى بيرون آورد و به براء بن عازب داد و فرمود: آن را در ته يكى از اين چاهها فرو بر، و او چنان كرد و به دنبال آن آب بسيارى از چاه خارج شد و همگى سيراب شدند.
رفت و آمد فرستادگان قريش و رد و بدل پيامهاى صلح
بقیه مطالب در ادامه مطلب